حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم