توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم