مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟