هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟