بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد