در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم
گاهی به حضور مهر، ای ماه برو
تا جاذبهٔ سِیْر الیالله برو
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه