دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
تابید بر زمین
نوری از آسمان
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده