تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد