دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت