دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت