هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد