هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده