تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد