امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی