روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم