حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است