سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
در آغوش آیینهها بودهام
نمیدانی ای دل کجا بودهام
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود