روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
صبحِ تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم