این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟