تابید بر زمین
نوری از آسمان
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
به رغم صخره، جاریتر شده سیل محبتها
و دارد بیشتر قد میکشد رود ارادتها
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
ای در دلِ تو زلال ایمان جاری
ای زخمِ زمانه بر وجودت کاری
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد