شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو