فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار