آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
باز کن چشمان از اندوه مالامال را
چار داغ تازه داری، چارفصل سال را
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی