برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
ای موجِ صفا، روانۀ ساحل تو
ای مهر و وفا، سرشتِ آب و گل تو
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد
از مرکب سرکش، تو سواری مَطَلب
یعنی: ز هوایِ نفس، یاری مطلب
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
ای دل به خدا سپرده از روز نخست
ای رفته به راه راست با عزم دُرُست
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
در مِهر پیامبر حیات است حیات
در نور هدایتش نجات است نجات
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
تا دل به سپاس میسپاری ای دوست
از نعمت و ناز، بهره داری ای دوست