باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
از خویش برآورد تمنای تو ما را
سر داد به فردوس تماشای تو ما را
یوسف شود آنکس که خریدار تو باشد
عیسی شود آن خسته که بیمار تو باشد
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود