باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود