با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است