بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر