کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد