بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
عید آمد و ما حواسمان تازه نشد
از اصل نشد اساسمان تازه نشد
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین