غزل | شعر هیأت

دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند

محمدجواد غفورزاده

آیه ۸۸

غزل

سلام! آمده‌ام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید

محمدجواد غفورزاده

آیه ۸۸

غزل

بوی خداست می‌وزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحه‌اش می‌رسد به من

مبین اردستانی

لحظه‌های بی‌ملاحظه

غزل

چه اعجازی‌ست در چشمش که نازل‌کرده باران را
گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را

محمدمهدی خانمحمدی

هیاهو

غزل

میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد
حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد

حسین عباس‌پور

حداقل

غزل

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

زکریا اخلاقی

تبسم‌های شرقی

غزل

کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده

سعید بیابانکی

غزل

بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود

سیدمحمدجواد میرصفی

موکب کلمات

غزل

همه از هر کجا باشند از این راه می‌آیند
به سویت ای امین‌الله خلق‌الله می‌آیند

سیدمحمدمهدی شفیعی

مرز ما عشق است

غزل

شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست

مریم کرباسی

دعوتنامه

غزل

افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

سعید بیابانکی

غزل

چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید

قربان ولیئی

موسیقی نواحی جان

غزل