روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
تابید بر زمین
نوری از آسمان
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین