هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
الهی به شور قیام حسین
به فریاد سرخ و پیام حسین
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست