آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
میآید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفتهست، در چشمهایش هویداست
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد