جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیات
وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیات
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
در روايات ناب معصومين، در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخرهایست، آیه آیه تمام نور هدی
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم