کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من
حُسن تو به هر دیده مصوّر شده باشد
جا دارد اگر مهر منوّر شده باشد
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
صبح صادق که میدمد دل من
سرخوش از بادۀ حضور شود
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشمهای مردم اینجاست
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم