گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی