گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی