از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست