دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت