من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی