تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری