شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته