سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش