دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن