ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من