تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد