عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست