فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی