شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دل من باز گرفته به حرم میآید
درد دلهاست که از چشم ترم میآید
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی